اینجا قلزم است.

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

به تنهایی‌ام نگاه می‌کنم. از تنهایی دورن می‌نویسم. از تنهایی نوشتن وقتی که تو اینجا حضور داری شبیه لمس تیغه خیلی برنده‌ایست. این تنهایی که از آن صحبت می‌کنم ارتباطی به حضور تو ندارد. از تو تغذیه می‌کند اما. این همان نقطه پنهانی‌ست که جانم به تو بسته است. این همان ساقه نازک تنهایی من است که با آمدنت ترک برنداشت. یک تنهایی‌ای در من هست که لایه‌های خیلی عمیقی دارد. اینکه ذاتاً آدم تنهایی هستم مثل این است که بگویم چشمانم قهوه‌ای‌رنگ است. از خصوصیات فردی‌ست به گمانم. از تنهایی که حرف می‌زنم اغلب در ذهن مخاطب غم شکل می‌گیرد. حقیقت این است که من از این تنهایی غمگین نیستم. توی قلبم مدام یک غمی هست اما نه آن غم، غم معمول برآمده از یک دلیل خاص است و نه اصلا تنهایی‌ام سبب آن غم شده است و نه خود صرف تنهایی‌ام غم‌برانگیز است. از غم و تنهایی متفاوتی صحبت می‌کنم و اینجا تنها دریای‌ست که آزادم تنها و غمگین باشم و آدم منزوی و مغموم معمول را به تصویر نکشم. چقدر کلمات بی‌رحمند. چقدر الکنم زمانیکه تصمیم دارم از توی قلبم به روی این صفجه مسیر ارتباطی باز کنم. اسمش را می‌‌گذارم حزن، اندوه. یک اندوهی هست که من را به نوشتن می‌کشاند. روزهایی بود که به نظرم می‌رسید من اینجا را وقتی باز می‌کنم که غمگینم. حین نوشتن حزن ملایم و پیوسته‌ای داشتم/دارم که شبیه نرم‌ترین تار تنیده عالم از کنار شقیقه‌ام خارج می‌شود. درست بود. اواقات نوشتن غمگین بودم، ناراحت اما؟ اغلب نه. در نوشتن آرام بودم و حالت موصوف به طرز غریبی به غم تعبیر می‌شود. این صفت در حالت‌هایی که توی جمع‌های امن خودمان هستم باورناپذیرتر است. آنجا اغلب موضوعات خنده‌دار را سریع پیدا می‌کنم. جمع را به سمت پویایی می‌کشانم و به نظرم می‌رسد خاصیت جمع همین باشد. انگار که گوشه چشمی به جمع داشته باشم و فکر کنم اولویت الان کنجی نشستن و فکر کردن به جوانه تازه روییده پرتقال نیست. در عمق اما احساس تنهایی دارم. فردیت و حزنی که رنجم نمی‌دهد. یا در بهترین حالت حالا که همدیگر را شناخته‌ایم آزاری ندارد. تنها، اوقاتی که خیلی در شلوغی هستم یا روزهای متمادی درگیر پروژه‌ای بوده‌ام یا مجالی نبوده که خیره شوم آمده است روبرویم که هی! من رو ببین. تنهایی‌هایی هست که تو در جمعی و تنهایی همین است به گمانم. بار منفی ندارد. تعبیر غم ندارد. چه کسی می‌تواند ادعا کند تعالی تنها نشستن را تجربه نکرده است؟ همین تنهایی‌ست که من را به تو رساند. همین مکث کردن. من در همین تنهایی و اندوه سیال برای تو می‌نوشتم چون همین تنهایی و اندوه سیال من را به نوشتن می‌رساند و نوشتن من را به عشق. عشق به تو، عشق به عطر نان، عشق به خواندن، عشق به ادبیات، عشق به درخت، عشق به خودم. چون همین تنهایی و اندوه سیال من را به خودم وصل می‌کند. و این کانال دو سو دارد. خرد کردن پیازچه و سابیدن میخک، پاک کردن برگ گلدان‌ها و دوختن دکمه پیراهنت و فضای وبلاگ‌ و خواندن ورق‌ها و خط‌ها و فاصله بین دو نماز و در جاده بودن و بسیاری مسائل دیگر است که من را به این تنهایی و آهستگی می‌رساند. و من که به خودم برسم... به تو رسیده‌ام.
+ رقت قلب

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۵۹
  • افرا ...