اینجا قلزم است.

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

آقای ش دارد می‌گوید آرزو دارد یک سوراخ موشی پیدا کند دو سه ساعت آرام و بی‌سروصدا و تنش بخزد تویش. آقای ن از آن‌طرف گفت آقای ش خوشی زده است زیر دلش. آدم تنها به جایی می‌رسد که شب‌ها توی خانه با گلدان هم حرف می‌زند. آخ از سال‌های نود به قبل، آخ...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۵۹
  • افرا ...

یک هیولای قلدر قوی درونم خانه کرده است. روی پره‌های روح و روانم. نمی‌دانم کی و کجا آمد. عاجزم کرده است. دست و پایم را. غمگینم کرده است. و غمش یک‌طوری است که دیگر به بی‌تفاوتی رسانده من را. از بی‌تفاوتی غم نمی‌خورم. چنان عمیق و ریشه‌دار دل‌شکسته هستم که از حجم آوارش رام شده‌ام حتی. رومیزی را مرتب می‌کنم. زیر کتری را روشن می‌کنم. مخلوط پیاز و گوشت و جعفری را توی خمیر لوله می‌کنم. به گلدان‌ها نگاه می‌کنم. و اشک می‌ریزم. به هیجان نمی‌آیم. آن جریان حیات پرشور را دیگر زیرپوستم ندارم. یک ماه گذشته خیلی گریه کردم. خودم را، دلم را و فکرهایم را زخمی کردم. وی را هم. حین تماشای دریاچه گریه کردم. خیره به قاشق سوپ گریه کردم. توی ونک گریه کردم. روی مبل، انگشت بین ورق‌های کتاب گذاشتم و گریه کردم. افرای توی قلبم یک ماه است که نیست. نه وقت خواب و نه حتی شام حرف‌های مسخره نمی‌پراند تا بخندیم. دیگر دختر ندارم. خودم را هم ندارم. یک مه سیاه خانه کرده بالای سرم. مستأصل شده‌ام. نمی‌دانم به کجا پناه ببرم. آن‌شب زیر نور ماه توی راهروهای سبز و تاریک پارک لاله کنار قدم‌های وی گریه کردم. در حالت همیشگی این قاب نهایت خواسته‌ام از زندگی بود. از خوشی‌اش می‌مردم. آن‌شب اما آنقدر آرام اشک ریختم که وی با بهت دست و پایش قفل شده بود و تنها توانست بغلم کند. دلم برایش سوخت. برای آنطور بی‌پناه شدنش وقتی من از دورن دارم دریده می‌شوم. قادر نیستم برایش توضیح دهم از هیچ غمگینم. یک توده توی گلویم است که خیلی تلخ و بدمزه است. زیر درخت‌ بید مجنون گفتم که حیرانم. قرار ندارم. چه کنم. داشتم اذیت می‌شدم. دارم اذیت می‌شوم. بغلم کرد. شقیقه‌ام را بوسید. اشک‌هایم را لمس کرد و گفت بیا اینجا. من به وی خب خیلی ایمان دارم. اما به خودم، به این حال، نه. کاش دوام بیاورم. پریشانم. نمی‌توانم برایش توضیح بدهم چرا پارک لاله را نمی‌بینم. او را. نور ماه را. امنیت و خوشبختی داشتنش را. شبش برگشتیم خانه. دوش گرفتم. سعی کردم این هاله‌های مخوف را با آب بشویم. برگردم به جریان زندگی. لباس گرم پوشیدم. خزیدم زیر پتو و رو به هلال گوشش گریه کردم. خوابیدم.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ خرداد ۹۷ ، ۱۷:۳۰
  • افرا ...

اصل: رد گذر زمان؟ زیباست.

یک مفهومی توی فرهنگ ژاپنی هست به اسم وابی‌سابی. با دبلیو. نشسته‌ام به خواندنش. بس که دوستش دارم و بس که آشناست. ترکیب، آنطوری که من خواندم از دو کلمه وابی و سابی ساخته شده است و به قرن پانزدهم برمی‌گردد و مبنی بر پذیرش زیبایی‌های ایمپرفکشن است. در این فرهنگ هر نقصی (که فرهنگ باور دارد نقص نیست و صرفا برای توضیح دادن از این لغت استفاده شده است) زیباست، و واقعا این یکی‌ها عظمت در نگاهشان است ناتانائیل، چون این واقعیت جاری طبیعت را می‌رساند که هیچ‌چیز ماندگار نیست. معیوب می‌شود و این عیب نشان‌دهنده دوست داشتنمان است. دوستش داشته‌ایم که استفاده شده است. که داخل کمد و زیر فرش پنهانش نکرده‌ایم. در یک سطوح ارتباطی و مدرن و اغراق شده، مد لبا‌س‌ها و شلوارهای پاره را ربط داده‌ بودند به این تاریخچه. که مثلاً پیامش این بوده است اما به مسیر اغراق و دنیای فشن کشیده شده است و از هدف اصلی، که همان سادگی و دوری از تجمل بوده، دور شده است. یک جاهایی توی فرهنگ قشقایی‌ها هم خوانده بودم که همیشه خدا توی هر نقش و فرش دست‌بافتی یک نقص ریزی قرار می‌دهند که پیامی در این مایه‌ها برساند که گل بی‌خار خداست. یک همچین تفکری. یادم می‌آید موقع خواندن همین رسم هم حیرت کرده بودم. قشنگ است. دوستش دارم. دور شدم. می‌گفتم. در وابی‌سابی هر هویتی که بر اثر گذشت زمان، مصرف یا دوست داشتن تغییر کند، زیباست. من روی این خط آخر مکث کرده بودم، روی لاوینگ افکتز. قشنگ نیست؟ قلبم درد می‌گیرد وقتی فکر می‌کنم کسی/کسانی هستند که این روند را زیبا می‌بینند و به آن باور دارند و از تویش یک فرهنگی درآمده است که فقط اصطلاح نیست، سبک زندگی‌ست. واقعا دارند باهاش زندگی می‌کنند. گوگل کردم و متوجه شدم وابی‌سابی از کاسه کوزه گرفته تا معماری‌شان، تا چیدمان خانه‌ها تا طرز لباس پوشیدن‌شان هست. حتی ماگ‌های سرامیکی‌شان را مرمت می‌کنند و الله الله از مرمت‌شان. بس که قشنگ و خواستنی‌ست. که خدا میداند اگر آن ظرف شکسته را ببینم دوست دارم داشته باشمش. یک مثال دیگرش چوب ترک خورده میزی بود که با یک پینه چوبی، با رنگ تیره‌تر، دوخت خورده است. یا معماری که داخل فضای باغ تکه های سنگ‌های نتراشیده را به صورت نامنظم روی چمن‌ها قرارداده بود و نوشته بود طبیعت بی‌نظم است. طبیعی باشیم. شیفته زاویه نگاهش شدم. آنقدر قشنگ و جذاب است که چند روز است نشسته‌ام به شخم زدن جاپانیز کالچر که عاشقش هستم بس که آرام و روان و بی‌دستپاچگی‌ست.


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۴۱
  • افرا ...