تو جنس لطیف را از من بگیر و حق را بنشان جایش...
قورباغه لزج و سمج آخر را هم بلعیدم و تمام شد. تمام یک سال گذشته را توی چند اسلاید آبی و خاکستری و صدای لرزانم چپاندم تا در یک کنفرانس بینالمللی رهایش کنم، که در ذهنم خودم رهاییاش معادل زاییدن بود. از دکمه ثبت مقاله تا همین امروز که کم و بیش دو ماه گذشته است از هر طرف که رفتم جلوی چشمم یک چیز بود. ارائه این بیست و چند اسلاید در جمع اساتید حوزه. تمام شد. با نوشتنش هم به نظرم میرسد یک نفسی راحتتر بالا میآید. تمام که شد، آخرین سوال یکی از حضار را که جواب دادم، دوربین را خاموش کردم هدفن را از گوشم درآوردم و تکیه دادم. رفتم روی صورتم آب گرفتم و برگشتم لپتاپ را بردم توی آشپزخانه که ناهار درست کنم. ورژن جدید زندگی به صورت آنلاین. دوربین را خاموش نگه داشتم طبعن. داشتم سیبزمینی خلال میکردم که پروفسور گرداننده این بخش که اسم شخصیش لوکاس بود، در انتهای بخش گفت لازم است اشاره کند امروز هشتم مارس است و از طرف خودش این روز را به همه که قدمی برای حقوق برابر برمیدارند چه مرد و چه زن و تمام زنانی که سرنوشتشان را خودشان تعیین میکنند تبریک میگوید و تبریک مخصوص به دو پرزنتر خانم حاضر که یکیشان من بودم و دیگری خانمی به نام جویینگ که از آسیای شرقی بود اما در حال حاضر از دانشگاه مونیخ آلمان آمده بود. در انتها هم گفت همه ما امیدواریم شاهد حضور زنان بیشتری در عرصههای صنعتی باشیم. لابد حق داشت؛ دو در شصت و خردهای خیلی کم است. لکچر قشنگی بود. من را از خرد کردن سیبزمینیها گرفت و حتی صدایش را بلندتر کردم. متوجه شدهام اتریش خیلی این روز را پررنگ نمیکند. گویا پاسداشتش برمیگردد به یک گروه اقلیت کمونیست. آنطور که من متوجه شدهام جامعه اتریش معتقد است صرف بولد کردن یک روز برای زنان یعنی یک چیزی این وسط هست. یک نابرابریای هست. وگرنه چرا روز چشمآبیها نداریم؟ مگر رنگ آبی چشم متمایز از قهوهایست. یک همچین استدلالی. ایدئولوژی بدی هم نیست به نظرم. اما شاید محدود به همین جغرافیا. در اینجا به جای اینکه من زنم پس نمیتوانم شیر سفت بسته شده شده را باز کنم و کاش مردی بود تا کمکم کند یک دستورالعملی روی میز هست که اگر شیر با دست باز نمیشود آچار فلان را بردارید و در این زاویه و در این جهت بچرخانید. کسی به خانمی در نیمههای شب، حتی در تاریکترین و تنگترین کوچه شهر هم نگاهی ندارد چه برسد به سرزنش چرا این وقت شب بیرونی! اینها موضوعات کوچکی هستند، مسائل خیلی کلانتری حل شدهاند اینجا. لازم است برگردم و اصلاح کنم که همین موضوعات کوچک دغدغههای بزرگ ما در جغرافیایی دیگر خواهد بود. این روز تا زمانیکه دغدغه من این است که درست مانند تو که قانونگذاری، دیده شوم؛ وجود خواهد داشت. همین حق ساده من را مثل خودت ببین. من هم مثل تو دلم میخواهد بتوانم مستقل و رها باشم و در عین این رهایی انگ فساد نخورم. من هم با تو برابرم و حتی محقترم که برابر با تو کار میکنم و در عین حال آن کسی هستم که باید تلاش مضاعف داشته باشد تا در کیفیت خانه خدشهای وارد نشود. تا وقتی ما در یک سطح فعالیت اجتماعی داریم (که این خودش یک عمر مازادی برای رسیدن بهش نیاز است) ولی آن کسی که به خراب شدن غذا در یخچال و پر شدن سبد رختهای چرک فکر میکند من هستم، ما برابر نیستیم. ما برابر نیستیم اگر فکر میکنی من خرج خانه نمیدهم پس وارث کمتری هستم. ما برابر نیستیم اگر فکر میکنی راه گرفتن افسار فساد از حجاب من میگذرد. تو کاش بدانی چه رخنه بزرگی در ایمانت وجود دارد که فکر میکنی من در سطح دوم بعد از تو، وجود دارم و میتوانم اغوایت کنم تا به جهنم بروی. که جهنم همین فکر توست. امتداد فکر توست برای نسل بعد. این برابری نیست تا وقتی من از اینکه پدر، برادر و همسر دانا و عدالتخواهی دارم که به من مجال پرواز میدهند به عنوان شانس زندگیام یاد کنم. در یک دنیای سالم، اینها نباید شانس، که حق هر آدمی به حساب بیایند. تا زمانیکه تخم این فکر در ذهن ماست که خطاب به مردی بگوییم چقدر خوب که تو "اینطور" نیستی، این نابرابری وجود دارد. چرا که یک پله قبلتر، این حق را به او دادهایم که تو میتوانی "اینطور" باشی! ما این محق بودن شما را نمیخواهیم آقای قاضی.
- ۹۹/۱۲/۱۸