روز آفتابی زیباییست. هوا انگار که اسفند است و گرچه تمام اسفندها کارمند بودهام و بهره چندانی از آفتاب ظهر اسفند نبردهام اما همچنان زیباست. از آن حال و هوای خط مستقیم تا چهارراه ولیعصر و بعد هم پیادهرویهای اطراف فلسطین و نادری و بلوار کشاورز و شهرکتاب قدس. آخ دلم پرمیکشد برای آن لحظه رسیدن به مناطق محبوبم. نمیدانم میتوانم آن حجم از خوشی را دوباره پیدا کنم یا نه، حالا که هوا بسیار آلوده است و گرانی بیداد میکند و وضعیت تحت سلطه کروناست و بیکفایتی اینهاست و سرها در گریبان است و دلهای مردم را کشتهاند. هر کدام از اتفاقات خط قبل را شاید هر ملیتی در یک برهه تاریخ و در زمان بلندتری تجربه کرده باشد، ما ولی آنچه خوبان همه ندارند یکجا داریم تا بلکه زودتر تمام شویم و این قومالظالمین هم بتواند نفس راحتی بکشد. از دریا شنیدم هلند شلوغ شده است. گویا مردم از سیاست دولت در مقابل کرونا عاصی شدهاند و شروع کرده بودند به اعتراض و تجمع در خیابانها. چند هفته پیش وین هم همینطور بود. در این وانفسای دو متر تا بغلیت فاصله بگیر، پنجاههزار نفر تجمع کرده بودند در مرکز شهر در اعتراض به دولت که این چه وضعیت بیعرضگی شماست! مردم خستهاند لابد. کلافه شدهاند و سرریز هیجاناتشان جمع شدن در خیابان است. هر آدمی کاسه صبری دارد. یک قومی تحمل سه ماه مداوم در خانه ماندن و سرویس گرفتن ندارد و یک قوم دیگری نان شب ندارد و جلوی دوربین با غمگینانهترین حالت ممکن تکرار میکند "جوانی بخوره توی سرم، روم نمیشه به بچهم نگاه کنم" و به سمتش شلیک میشود یا میرود زندان تا اگر توانست چندصد میلیون تومان وثیقه جور کند آزادی مشروط بگیرد. همان آدمی که در غم نان، داشت حقوق عقبافتادهاش را طلب میکرد. بعد هم میشود آشوبگر و دستنشانده دشمن. سیرک واقعی. که آخ ایکاش تو دوست من بودی، یا ادای دوست داشتن من را، دستکم، در میآوردی تا من برایت بمیرم و از تو مویی به دشمنی که میگویی نفروشم. که کاش بلد بودی ما را کفتر جلد خودت کنی وقتی میدانی چقدر رئوفیم و چقدر تمام آنچه که از زندگی میخواهیم کم است و چقدر برای تو آسان است. کاش میآمدی و ما را نوازش میکردی تا چشممان دنبال آسایش و آرامش آمده از سوی دشمن تو نباشد. که تو ما را به هیچ فروختی و ما دیگر توانی نداریم تا خریدارت باشیم. افسوس. افسوس از همه آن رفتگان بیبازگشت...
- ۴ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۲۰