از نظر روانی احتیاج دارم بخشی از دغدغههایم را برونسپاری کنم که از قضا بخش کوچکی هم نیست. برونی وجود ندارد. مغزم درد میکند و حالا که فکرش را میکنم میبیینم نوشتن هم چاره نیست. شاید هم باشد. همین حالا متوجه شدم در جمله قبلی چقدر فعل استفاده کردهام و یادم به آن جمله معروف فارسی افتاد که هفده تا یا کمتر بیشتر فعل داشت و خیلی هم مفهوم بود. دستکم برای یک فارسیزبان. ترکیب جالبی بود. بگذریم. تمایل شدیدی دارم دکمه خاموش را بزنم و بروم یک کنجی که پر از داستان و قصه است و فقط بخوانم. قصه. وبلاگ. و هیچ چیزی آن بیرون مهم نباشد. اما در حال حاضر امکانپذیر نیست. اگر دکمه خاموش را بزنم خودم خاموش میشوم و در این مقطع حساس کنونی امکانش را ندارم که نباشم. مشکل درست همین است. برای مدت زیادی بودن! من از بودن خستهام. از اینکه باشم و شیر آب را باز کنم و لذت ببرم خسته و شرمگینم. از اینکه توی کافه ونیز رو به بالکنی که گلهای ریز ارغوانی دارد بشنینم و چتر کوکتلم را حرکت دهم لذت نمیبرم چون غمگینم. به طرز فزاینده و خودویرانگری نگران آدمهایی هستم که متاثر از تصمیمات قومالظالمین هستند. گویی دستم همچنان زیر ساطوریست که گردانندهاش دارد به ریش همهمان میخندد و از این عذاب ما لذت میبرد. از لحاظ روانی آدمهای خوشحال خوشبین امیدوار را نمیتوانم تحمل کنم. خصوصا آنهایی که فکر میکنند برهه سختیست و ما در حال جهادیم. جهاد چه کشک چه. چه کسی به شما گفته است ما را به جهاد بگمارید؟ چقدر جهل و تعصب خشمگینم میکند. چقدر خشم دارم. زودپزی که در آستانه انفجار. دوستانم و استعداشان را تلف کردی و فرزندانت جایی دورتر سعی داند بارانی و کیفشان را ست کنند. حیف. صد حیف از آن همه جان عزیز. روضه میخوانم. در پستوهای روانیام همچنان سوگوار است و کافیست کمی پای پرواز و واکسن و آب و برق و اینرنت و هر حقی که باید میداشتیم به میان کشیده شود. ما مردم مدام عزاداریم. ما معمولیهایی که چمن زیر پای دعوای فیلها بودیم. خودم را عرض میکنم. خانوادهام. دوستانم. مردمم. یکجایی آمده بود گفته بود ما نمیتوانیم مردم را در مقابل دشمن بیپناه بگذاریم. تمام اعصاب آدم سالم از همین تک جمله میتواند بسوزد. ما. مردمانی که ما نیستند. غیر از ما اولیاء هستیم هستند. رعیت. دشمن. تمام آن چیزی که قادر است بیلیاقتی ما را پوشش دهد و حواس حمع را از بیمقداری و سوءمدیریت ما پرت کند. پناه. پناه از هرچیزی که ممکن است تو را آگاه کند. جهل آن چیزیست که تو بیش از هرچیزی برای بقا به آن احتیاج داری. این چیزی که ما داریم الان پناه است. پرندهای را بچپانی توی قفس و مدعی باشی من مراقب تو هستم که بیرون پر از گرگ است. فیلم دندان نیش حال و روز ماست.
- ۱ نظر
- ۰۸ مرداد ۰۰ ، ۱۶:۳۹