هجدهم فروردین نود و هفت
یک خانه جدید دارم. دوستش دارم و دلم میخواهد نگهش دارم. بماند. اگر ماندگار نیست خیلی زود متوجه این امر شوم. یادم افتاد به میم که روز اول گفته بود ببین اگه نیستی یا قراره بری، بگو من دل نبندم. من خیره شده بود به چشمهایش و داشتم فکر میکردم روی کدام چشمش تمرکز کنم. به هرکدام نگاه میکردم به نظرم میآمد جهت نگاهم یک سمت است. خندهام گرفته بود حتی. نشسته بودیم انار میخوردیم و خوشحال بودم. گفته بودم من انار نمیخوردم. قبل از سین نمیخوردم. بعد سین تشویقم کرد که انار میتواند خونم را تصفیه کند و آنتیاکسیدان دارد و الله اکبر. باید امتحان کنی. امتحان کردم. خوشاقبال بودم که انار ترشی نبود. خوشاقبالتر بودم که سین را دیده بودم. سین خب خیلی من را دوست دارد. این را میتوانم حتی از طرز فیلم دیدنش هم تشخیص دهم. من را درست، بهجا و به اندازه همه آدمها دوست دارد. من غمگین را تبدیل به آدمی کرد که از کشیدن ملافه آبی روی سرش هم لذت میبرد. از حل شدن نبات توی لیوان چای. از صدای راه رفتن روی سنگریزهها. حالا دارد میبارد. یک باران خیلی قشنگ بهاری که فکر اینکه حالا پشت پنجره هستم و ممکن است تا چندین ماه آینده هم باران نیاید غمگینم کرده. مزه قیمهسیبزمینی شرکت غمگینم کرده. اینکه کتابم که از قضا خیلی هم قشنگ است اما کند پیش میرود غمگینم کرده. این که ایمیل ندارم غمگینم کرده. اینکه دیشب خواب دیدم مامان مرده است و حمام خون راه افتاده بود غمگینم کرده. اما غمگین نیستم. یک حالیست که حتی نمیتوانم وصفش کنم. در حال نوشتن اینها به غایت دلم برای میم و میم و آن یکی میم تنگ شده است. میمهای زندگیام. میمهای دوست داشتنیام که فارغ از دور و نزدیک بودنشان نمیبینمشان. اینهم یک بعد از حسرتهای زندگی من است. جدای از همه میمهایی که دوستشان دارم، تا ذهنم یاری میکند دلتنگ و بیقرار بودهام. بیقرار چیزی که حتی نمیدانم چیست. نمیتواند عشق باشد. بزرگترین و مناسبحالترینش را دارم. امن و بهادر. زمانهایی که به آغوشش پناه بردهام و زیر گلوی امنش خزیدهام و دلم خواسته از خوشیِ لحظههایی که داریم بمیرم هم یک غمی، یک بیقراریای هست که خدایا نمیدانم چیست حتی. غم نیست. یک حالت انتظار به سر رسیدن یک نسخه آزمایشیست. که برگردم همان کنجی که بیقرار و آشفتهاش هستم. تصاویر مبهمی دارم از دوردستها. انگار که روحم متعلق به جایی باشد که آنجا، اینجا نیست. و شوربختانه نمیدانم کجاست. تپههای پاوه است یا دشتهای تبت. میانه بازارهای هزاررنگ مراکش است یا باغ شکوفههای گیلاس ژاپن. نیمکت سنگفرش پارک پرواز است یا تاب زیر ایوان حیاط اهواز یا حتی پیاده رو ولیعصر. هر چه که هست، اینجا نیست.
- ۹۷/۰۱/۱۸